کد مطلب:12389 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

لشکر اسامة بن زید از جانب مصطفی مأمور حرکت بسوی شام می شود
مصطفی روزهای باقیمانده از ماه ذی حجه و ماه محرم و صفر را در مدینه ماند... در این مدت «اسامة بن زید بن حارثة» را به همراه مهاجران نخستین برای لشكركشی به شام در سپاه اسلام مجهز ساخت، و به او فرمان داد كه اسلام را به داخل منطقه «بلقاء» و «الداروم» از سرزمین فلسطین نفوذ دهد.

اینگونه به نظر می رسید كه پیامبر اسلام كه رسالتش را به پایان رسانیده بود می خواست به مؤمنان میدان بدهد تا پس از پیامبران بتوانند دین حق را در سرزمینهای مختلف نشر دهند، و این لوای مبارك را خودشان بر دوش گرفته به مشرق و مغرب جهان ببرند!

پس از مراسم تعیین جانشین در «غدیرخم» كسانی كه از نقاط مختلف در مراسم حج وداع شركت نموده بودند از پیامبر جدا شده به زادگاه خود رفتند. ولی گروه ده هزار نفری كه از مدینه با پیامبر آمده بودند در ركاب آن حضرت راه مدینه را در پیش گرفتند، و قبل از پایان سال نهم هجری به مدینه وارد شدند. و همگی از موفقیتهای بزرگ، از جمله انتشار اسلام در سراسر عربستان، و قطع حكومت شرك و بت پرستی در تمام حجاز، و گرایش گروههای مختلف به اسلام بسیار مسرور و خوشحال بودند.

گفتیم كه در سال نهم، وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به حجاز، در مدینه انتشار یافت، پیامبر با سی هزار تن عازم تبوك شد و بدون جنگ و برخورد با دشمن به مدینه بازگشت، ولی با احساس پیامبر از خطر جدی رومیان سپاهی منظم از مهاجران و انصار با افرادی سرشناس از قبیل: ابوبكر و عمر و سعد وقاص و ابوعبیدة ترتیب داد، و با دست خود پرچمی برای اسامة بن زید بست و به او فرمود: به نام خدا و در راه خدا با دشمنان خدا نبرد كن. سحرگاه بر اهالی «انبا» حمله كن و این مسافت را چنان سریع طی كن كه قبل از رسیدن خبر تو به آنجا خودت و سربازانت به آنجا رسیده باشی. اسامه پرچم را به «بریدة» داد و در «جرف» اردوگاه خود را معین كرد تا سربازان آنجا جمع



[ صفحه 312]



شوند، و در وقت معینی حركت كنند.

پیامبر متوجه شد كه در حركت سپاه دستهای مرموزی كارشكنی می كنند، و گروهی به فرماندهی اسامه كه جوانی شایسته و با تدبیر بود طعنه می زنند. حضرت از این وضع خشمگین شد. با حال بیماری هوله ای بر دوش انداخت، و دستمالی بر سر بست، و به مسجد آمد تا با مسلمانان سخن بگوید و آنان را از خطر این تخلف بیم دهد. با تب شدید به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:

ای مردم، من از تأخیر حركت سپاه بسیار ناراحتم. گویا فرماندهی اسامة بر گروهی از شما گران آمده است. اعتراض و تخلف شما تازگی ندارد، و قبلا هم به فرماندهی «زید» پدر اسامه انتقاد می كردید. ولی به خدا سوگند كه زید شایسته این منصب بود و فرزندش نیز لیاقت این كار را دارد. ای مردم، درباره او به نیكی رفتار كنید، و دیگران را هم در باب او به نیكی سفارش نمایید.

پیامبر سخنان خود را به پایان رسانید، و از منبر پایین آمد، و به خانه رفت و با تب شدید در بستر بیماری قرار گرفت. و در همان بستر بیماری اصرار می وزید كه سپاه اسامة را آماده حركت كنید.

در آن روزها كه «اسامة» به تنظیم سپاه مشغول بود اخباری از مدینه می آمد كه از وخامت حال پیامبر حكایت می كرد. اسامة برای تودیع حضور پیامبر رسید در حالی كه آثار بهبودی در چهره پیامبر احساس می نمود.

او به دستور پیامبر به اردوگاه بازگشت و فرمان حركت سپاه را صادر كرد. ولی سپاه هنوز از «جرف» حركت نكرده بود كه از مدینه خبر رسید كه حال پیامبر رضایتبخش نیست. بهانه جویان حال پیامبر را دستاویز ساختند. و پس از شانزده روز توقف به مدینه برگشتند. و آرزوی پیامبر بر اثر سستی و فرصت طلبی بعضی سران سپاه جامه عمل نپوشید.

آخرین روزهای زندگی پیامبر گرامی كه در بستر بیماری افتاده بود از بخشهای بسیار حساس در تاریخ اسلام و از ساعات بسیار دردناك برای مسلمانان بود. پیامبر از فعالیتهای سری بعضی از صحابه آگاه شد. با تبی شدید به مسجد آمد و در كنار منبر ایستاد و با صدایی بلند رو به مردم كرده گفت: ای مردم آتش فتنه برافروخته شده مانند پاره های شب تاریك به شما روی آورده است. و شما هیچ نوع حجت و عذری بر من



[ صفحه 313]



ندارید. من حلال نكردم مگر آنچه را كه قرآن حلال كرده است، و تحریم نكردم مگر آنچه را كه قرآن تحریم نموده است. [1] .

این عبارات حاكی از نگرانی شدید پیامبر از آینده اسلام پس از رحلت او بود. و آتش شعله ور همان اختلاف و دودستگی بود كه مسلمانان را فروگرفت. و پس از درگذشت آن حضرت به خاموشی نگرایید. پیامبر برای پیشگیری از افتراق و انحراف در مسأله خلافت از محور اصلی خود بر آن شد كه وضع خلافت امیرمؤمنان (ع) و اهل بیت خود را مجددا تصریح و بطور كتبی تحكیم كند. لذا روزی كه سران صحابه برای عیادت حضرت آمده بودند روبه آنان نمود، و فرمود: كاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما مطلبی را بنویسم كه پس از آن گمراه نشوید.

در آن وقت فردی سكوت مجلس را شكست و گفت: بیماری بر پیامبر غلبه كرده است. گروهی با وی مخالفت كردند و گفتند: دستور پیامبر باید اجرا گردد. بعضی دیگر جانب آن فرد را گرفتند، و از آوردن قلم و دوات جلوگیری نمودند. پیامبر از اختلافهای آنان و كلمات نامتناسب بعضی ناراحت شد و فرمود: برخیزید و خانه را ترك نمایید.

ابن عباس پس از این واقعه گوید: بزرگترین مصیبت برای اسلام این بود كه ستیزه جویی و اختلاف گروهی از افراد مانع شد كه پیامبر مطلب مورد نظر خود را بنویسد [2] این واقعه تاریخی را گروهی از محدثان و مورخان اهل تسنن و تشیع نقل كرده اند، و آن را روایت صحیح و معتبر می دانند.

این مخالفتهای علنی اگرچه پیامبر را از نوشتن نامه منصرف ساخت ولی حضرت مقصود خود را از راه ها و موارد دیگر ابلاغ نمود. پیامبر در حالی كه درد و بیماری او را سخت ناراحت كرده بود یك دست بر شانه علی و دست دیگر را بر شانه «میمونة» كنیز خویش گذاشت و به مسجد آمد. با رنج و دردی طاقت فرسا خود را پای منبر رسانید، و بر آن قرار گرفت. مردم به مسجد آمده بودند. هنگامی كه پیامبرشان را با آن حال



[ صفحه 314]



دیدند اشك در دیدگانشان حلقه زد. سكوتی اندوهبار بر اهل مسجد حكم فرما شد. مردم انتظار داشتند كه آخرین سخنان و سفارشهای رسول خدا را در آن لحظات بشنوند. پیامبر سكوت را درهم شكست و پس از نصایح و سفارشهای مختلف باز این جمله را تكرار نمود كه: خیلی نزدیك شده است كه از میان شما بروم. دو نعمت بسیار بزرگ و گرانقدر برای شما بجای می گذارم: یكی قرآن و دیگری عترت من است [3] .

پیامبر در طول بیماری خود گاهگاهی به مسجد می آمد، و با مردم نماز می گزارد، و بعضی مطالب را به آنان یادآور می شد. در یكی از روزهای آخر بیماری در حالی كه سرش را با پارچه ای بسته بود، و علی (ع) و فضل بن عباس زیرا بازویش را گرفته بودند، و پاهای آن حضرت بر زمین كشیده می شد باز به مسجد آمد، و بر منبر قرار گرفت، و چنین گفت: ای مردم، اگر به كسی وعده ای داده ام كه آن را وفا نكرده ام اكنون حاضرم انجام دهم. هر كس طلبی از من دارد بگوید تا بپردازم. در این موقع فردی برخاست و گفت: شما به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم مبلغی به من كمك كنید. پیامبر فورا به فضل بن عباس دستور داد كه مبلغ مورد درخواست او را به او بدهد. آنگاه در جمله ای دیگر از سخنان خود فرمود: هر كس حقی بر من دارد برخیزد و اظهار كند. زیرا قصاص در این جهان آسانتر است تا در روز قیامت. در این موقع «سوادة بن قیس» برخاست و گفت: ای پیامبر، هنگام برگشت از نبرد طائف در راه كه بر شتر سوار بودید تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید بر بدن من اصابت كرد. من اكنون می خواهم قصاص نمایم. پیامبر دستور داد تا همان تازیانه را از خانه آوردند. تازیانه را به دست او داد و فرمود: ای «سوادة» تازیانه را بگیر و بر پهلو و سینه من فرود آور. مؤمنان و یاران رسول خدا با دلی پر از غم و اندوه و دیدگانی از اشك و ناله هایی جانگداز منتظر شدند كه جریان كار به كجا انجام می یابد: آیا «سوادة» واقعا قصاص خواهد كرد؟! آخر چگونه از این پیامبر عزیز و مهربان می خواهد قصاص كند؟! در این اندیشه بودند كه ناگهان دیدند سوادة بی اختیار سینه و پهلوی پیامبر را می بوسد. در این لحظه پیامبر او را دعاكرد و گفت: خدایا از «سوادة» بگذر همان گونه كه او از پیامبر تو گذشت [4] .



[ صفحه 315]




[1] ايها الناس، سعرت النار و اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم. و اني و الله ما تمسكون علي بشي ء. اني لم احل الا ما احل القرآن، و لم احرم الا ما حرم القرآن

سيره ابن هشام، ج 2 - ص 654 - و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 216.

[2] صحيح بخاري، كتاب علم - ج 1 ص 22 و ج 2 ص 14.

[3] بحارالانوار - ج 22 - نقل از مجالس مفيد.

[4] مناقب آل ابيطالب ج 1 - ص 164.